تارا تارا ، تا این لحظه: 14 سال و 10 روز سن داره

تارا -تک ستاره ما-

درد و دلی مادرانه... تو دختری یا پسر؟

88/10/30 امروز عصر رفتم سونوگرافی دکتر فولادی برای تشخیص جنسیت نی نی ام. همه چیز خوب بود.فقط شما پشتت(باسن مبارکتان) را کرده بودی به ما و نتونستیم جنسیت مبارکتون رو رویت بکنیم.      الهی قربونت برم نی نیه با حیای مامان........    تو دخملی یا پسمل؟؟؟   تو دختری یا پسر؟.... *  اگر پسر زاده شوی شاید کمی بهتر باشد-کمی! -          نباید حتما صورت زیبا داشته باشی تا در اولین نگاه مورد قبول واقع شوی. -          هیچ کس بر تو نخواهد گفت که گناه آن روزی بوجود آمد که حوا سیب مم...
23 خرداد 1390

٥ شنبه ٩٠/٣/١٩ پاره کردن فرم - دست در دست مامان و بابا تاتی تاتی در خیابان

٥ شنبه ٩٠/٣/١٩ دیشب تا آخر شب نشسته بودم و فرمها و مدارک گذرنامه هامون را کامل میکردم . شما هم خیلی خیلی دیشب اذیتم کردی. و یکی از فرمها رو هم گرفتی پاره کردی . منم دعوات کردم. حسابی اعصابم رو خرد کرده بودی.. .(باباییت هم مشغول کارهای خودش بود) امروز صبح مامان نسرین همراه بابا جواد رفته بودند دنبال خریدن ارز و کارهای بانکیش واسه رفتن به انگلیس آخه آخر هفته دیگه میره تهزان و واسه ٤ تیر هم بلیط دارن. کارهاشون رو که کردن مامان نسرین اومد خونه ما تا پیش شما باشه و بابا جواد من رو برد تا برم دنبال کارهای تمدید گذرنامه خودم و خودت. گذرنامه باباییت چون عکس نداره موند واسه بعد. صبح چند تا از مدارک رو داده بودم باباییت واسم کپی بزنه که طبق م...
23 خرداد 1390

جمعه90/3/20 تارای ددری

امروز صبح بابایی رفت شرکت. عمو علی صبح زنگ زد و گفت که صبحی چشمش رو یه چیزی گزیده و چشمش باد کرده.منم گفتم تا بیاد و از کرمهای چشم که دکتر بهت داده بود بزنه. عمو علی اومد و کرمهات رو بهش دادم ولی طبق معمول آبتین و الهه بالا نیومدن.( دیگه مطمئن شدم که همینطور که خودشون خونمون نمیان دوست ندارند ما هم خونشون بریم...) عمو علی شما رو برد پایین تا آبتین رو ببینی. منم رفتم دم در و تعارفشون کردم... شب بابا بزرگت اینها واسه مامان نسرین سر راهی خریده بودند گفتند تا بریم خونشون بگیریم و واسه مامان نسرین ببریم. رفتیم اونجا و طبق معمول بزور تونستیم شما رو از خونشون در بیاریم. تو ماشین نشستیم که بریم - عمو حامدت از راه رسید و اومد با شما حال و احوال کرد ش...
23 خرداد 1390

چطوری شد که خدا به ما یه نی نی داد و چطوری فهمیدم...

19 مرداد سال88 من و بابا حسین و بابا رضا و مامان شایسته و عمو هادی رفتیم مشهد. 19 مرداد سالگرد ازدواج منو بابایی هم هست.   اولین باری بود که منو بابایی بعد از ازدواجمون میرفتیم مشهد. خیلی خوش گذشت. زیارت امام رضا که رفتیم 3 تا دعا کردم.    1- دعا کردم خدا یه نی نی گل بهم بده (دقیقا 2 سال بود که ازدواج کرده بودیم و دیگه وقتش بود نی نی دار بشیم هر چند که 2 تاییمون از این مسئله و مسئولیتهای بعدیش نگران بودیم و میترسیدیم.) 2- دعا کردم بابایی بتونه امضا نظام مهندسیش و بگیره 3- دایی محمدرضا بتونه ویزای اینگلیس رو بگیره و واسه درس خوندن بره اونجا.. . از مشهد که برگشتیم در تاریخ ٨٨...
23 خرداد 1390

ماه دومی که شما تو دل مامانی بودی - تاپ تاپ قلبت شنیده شد....

٨٨/٧/٥ رفتم پیش دکتر زهرا کامیابی(چهار راه امام جمعه) دوا بهم داد استفاده کنم و بعد از 2 هفته برم سونو. وزنم 60 کیلو بود. ٨٨/٧/١٢ رفتم سونوگرافی دکتر فولادی(خ پروین اعتصامی). خیلی خیلی اضطراب داشتم با مامان نسرین رفته بودم ولی مامان تو اتاق نیومد. بمحض اینکه دکتر دستگاهش را گذاشت رو شکمم من توی تصویر دنبال چیزی که باید میگشتم. چون یه مانیتور هم جلوی من بود. میدونستم عکس جنین چه شکلی باید باشد... درست عین یه لوبیای کوچولو....           خلاصه با دلهره هر چه تمام تر دنبال یه لوبیای کوچک سفید داخل حفره سیاه میگشتم. همینطور که دکتر تصویر را میچرخوند یه لحظه دیدمش (هنوز ...
23 خرداد 1390

ماه سوم و چهارم تو دل مامانی- اولین تولد مامانی تو خونه خودمون به یمن وجود شما تو دلم...

٨٨/٨/٤   امروز یه کم حالم گرفته بود از اداره زودتر در اومدم و تو خیابونها گشتم. واسه خودم و شما نی نی جون نون خامه ای خریدم. از کنار گل فروشی که رد شدم هوس کردم یه شاخه گل هم واسه خودمون بگیرم ولی دیدم تا خونه برسم خراب میشه .هوس کردم از عروسک فروشی واسه شما عروسک بخرم ولی دیدم دستم پره و بارم زیاد میشه. خلاصه هیچ کدوم رو نخریدم. اومدم خونه و با شما نون خامه ای خوردیم. شب که باباییت اومد خونه بیخبر از حال صبحی من واسمون گل خریده بود.   خیلی ذوق کردم...  ٨٨/٨/٦   رفتیم سونو دکتر فولادی. باباییت هم برای اولین بار همراهم اومد. با هم ماهی کوچولومون رو دیدیم.صدای قلبت را هم شنیدیم. همه چیز هم خوب بود((NT-NB....
23 خرداد 1390

ماه پنجم تو دل مامان- هنوز تکون نخوردی دلم به نبضهای کوچکت خوش است...

مردها حامله نمیشوند  تا بحال فکر میکردم که حامله نشدن برای مرد مزیت است ولی حالا مطمئنم که نقص و بدبختی است.(ا-ف) این رو از حرفهای بابا حسین فهمیدم که همش میگه سارا خوش بحالت نی نی مون تو دل تو رشد میکنه خوش بحالت که میتونی این احساس رو درک کنی. خیلی غرور انگیز است که آدم بتواند موجودی زنده را در بطن خود داشته باشد و به جای یک نفر خود را دو نفر بداند. .(ا-ف) مثلا هر جا میرم و خوراکی خوشمزه و باب طبعم باشه میگم من دو نفرم پس به اندازه دو نفر میخورم. وسهم نی نی ام را هم بدهید....... لحظه هایی هست که حس میکنی دنیا را فتح کرده ای و هیچ جیز نمیتواند آرامشی را که بدان دست یافته ای بر هم بزند. نه دردهایی که باید تحم...
23 خرداد 1390

شنبه 90/3/21- صابون خوری- خرو پف کردن

* برای اولین بار صابون خوردی = امروز شما بینهایت شیطون و شلوغ شده بودی و خیلی اذیت میکردی. صابون دست شستنت رو برداشته بودی و باهاش بازی میکردی وکی جرات داره از دست شما چیزی رو بگیره!!!...  و بلاخره هم صابون رو کردی دهنت و یه گازش زدی. دیگه اعصابم خرد شد و بزور و با دعوا و بهمراه جیغ و گریه و غش شما صابون رو ازت گرفتم و دست کردم تو دهنت تا صابونها رو در بیارم ولی مثل اینکه یه مقداریش رو خورده بودی! این رو از قیافت فهمیدم. * برای اولین بار ادای خر و پف کردن در آوردی = شب نمیخوابیدی من دراز کشیدم و ادای خوابیدن رو در اووردم و خرو پف میکردم - شما هم خوشت اومده بود و ادای من رو در میووردی و سعی میکردی مثل من صدای خر و پف در بیا...
23 خرداد 1390

یه خبر بد- تاتای مامان چشش اوف شده...

دوشنبه 90/3/16 امروز که اومدم خونه دیدم چشم سمت راستیت قرمز شده و ورم کرده . مامان نسرین گفت صبح که از خواب بیدار شدی چشمت اینجوری شده بود. تا شب همینطور ورم چشمت بیشتر و بیشتر شد. خیلی ترسیده بودم و نگرانت بودم. اصلا دلم نمیومد نگات کنم. خودت هم اذیت میشدی و همش چشمت رو میمالیدی. نمیدونم چطور شده یهو اینجوری شد چشمت. یا حساسیته یا چیزی چشمت رو گزیده! دکتر علوی ساعت11 وقتمون داد رفتیم. دکتر هم گفت حتما گزش هست ازم سوال کرد سیرچ بودیم گفتیم نه دیروز رو همش خونه بودیم و جایی بیرون نرفتیم. نمیدونم این چی بوده و از کجا اومده و چشمت رو گزیده . خدا بکشتش که چش دخمل من رو اوف کرده. الهی مامان برات بمیره . چرا بجای تو چشم من و نزده. شب ب...
17 خرداد 1390